محل تبلیغات شما

سلام بامدادتون بخیر این چند روز تحریمی باعث شده برنامه خوابِ من زیادی تنظیم بشه که این وقتِ صبحِ پاییز سرحال تر از همیشه و خوشحالُ و شادُ خندان در خدمتتون باشممن عاشقِ صبحمبه نظرم انرژی ای که منتقل میکنه در هیچ ساعتی از شبانه روز پیدا نمیشههرکاری داشته باشم باید حتما تا قبل از 12 ظهر انجام بدمبه هیچ عنوان اهلِ بیرون رفتنِ بعداظهر نیستم مخصوصاً الان که پاییزه و هوای روشن زود ازمون خداحافظی میکنهاین هوا و سردیش باعث میشه من دلیلِ بهتری برای خونه موندن داشته باشمباور کنین کسایی مثه من که از بیرون رفتن خوششون نمیاد نه افسردن، و نه گوشه گیر یکی مثه من با موندنِ بیشتر پیش خانوادش خوشحالهیکیم بیرون زدن بدونِ دلیلُ بیشتر دوست داره! به شخصه تا کارِ واجب نداشته باشم از خونه بیرون نمیرم! تاحالا نشده تنها برم بیرون فقط برای اینکه حالم عوض شهبه نظرتون عجیبم؟ آخه اطرافیان منو عجیب میدوننمیگن مگه میشه؟ اما واقعاً میشهراستی اونا منو مرغِ خونگی صدا میکنن 

بازم خوبه دانشگاه اجباری برای بیرون رفتنمه ماهِ پیش به یکی ازین دورانه های زنونه فامیلی دعوت داشتیم و منِ همیشه فراری ازین جمعایِ خاله زنکی به الاجبار از اصرار های مداوم و حضور نداشتن های قبلی مجبور به شرف یاب شدن شدم! نمیدونم یهو چجوری بحث به اینجا کشیده شد که دخترِ 15، 16 ساله جمعمون ازینکه تا 10 شب بیرونه و همه کارهاش و با استقلالِ تمام خودش انجام میده و به راحتی با تمامِ مذکر و مونث های مسیرِ هر روزش به راحتی رفتار میکنه با افتخار حرف میزد و مادرش هم سینه سپر و با چشامی پر ذوق به این پدیده نوظهور نگاه می کردسرمُ که بالا آوردم دیدم انگشتِ اشارش به اضافه نگاه های بقیه جمع رویِ منه و با جمله (این  مرغِ به خونه چسبیده) که گویندش هم خانومِ جسور بود از صحبت با کنار دستیم حواسم پرت شد و شدم مرکز توجهِ فامیل! 

از نظرِ این دخترخانوم که سالها از من کوچک تره من بی عرضه ام که تنها و بی دلیل نمیرم بازار و وجب کنمازینکه تا الان که یه جوون به حساب میام خیلی از اوقات  که پدر وقت کنه منو از دانشگاه برمی گردونه! من ایرادی به این موضوعات نمیبینممن هم کاراهای اداری و وابسته به خودمُ تنها انجام میدماما نمیدونم چرا انقدر براشون سنگینه این رفتارهای من ازین بشتر خندم گرفته بود که مادرش در تاییدِ حرفاش میگفت میخوای بگم دخترم بیاد روزا ببرت بیرون بلکه یکم ازین حالت دربیای؟

به حرمتِ احترام و بزرگتریشون و ادبی که سال ها مادرم زحمت کشیده تا یادم بده جواب ندادمبا ی لبخند رد شدماما یکی از خانوما خوب از عهدش بر اومد و فسقلیِ جسورو سرِ جاش نشوند

الان که یادم میاد بیشتر خندم میگیرهشما چی فکر میکنین؟ 

خودتون بیشتر به کدوم سمتین؟

من امروز بعد از یداری اول چند دست زامبی بازی کردم بعد یادم اومد خیلی وقته به اینجا سر نزدم و اگه یکم دیگه نیام دلسرد میشم شما در این چند روزِ جدایی از اینترنت چطور سرِ خودتونُ گرم کردین؟ من کلِ هفته میزبانِ دخترداییم بودم.5 سال ازم کوچک تره اما خیلی باهم بهمون خوش میگذره.منم یک شب به اصرارِ پسرداییم که الان برادری شده برا خودش رفتم خونشون10 سالشه اما یه نمازی میخونه که بیا و ببین از وقتی خیلی کوچیک بود نسبت به بقیه یه جور دیگه دوستش  داشتم از اولم مموش صداش کردم البته الان شده حاج مموش از بس مومنه بچم دفعه قبلی که خونشون بودم، رفت کلاس فوتسال و وقتی اومد  من قایم شدم و به دخترداییم گفتم بگو ثمین رفت آقا نشست رو پله آشپزخونه و از ده تا دختر با سوزِ بیشتری گریه کرد چشاش شده بود کاسه خون و خواهرش تا مرزِ مرگ به خاطرِ رفتنِ من پیش رفت انقدر کیف میده باهم کلی بازی میکنیم کلاً من گرم کننده جمعِ کوچوهای فامیلم با اینکه نوه ارشدِ دختریم با بچه ها بازی کنین خیلی انرژی دارن لازم به ذکرِ اینم بگم که تا هفته پیش مداحی وردِ زبونش بود اما الان فقط هندی میخونه

الان میفهمم چرا همتون فکر میکنین من خیلی کوچیکم خودم به این وضعیتِ خلُ چلیم راضیم و به نظرم الان برای اینکه بزرگ بشم خیلی زوده.اینم بگم که به جز افرادی که خیلی بهم نزدیکن بقیه فکر میکنن من خیلی جدی و مغرورمراضیم به این وضعیت چون بهشون رو ندم بهتره

پـــــــــــاشین صبح  شده

دوســـــت بدارین زندگی روووووووووووووو

هرچی فک میکنم نمیدونم چی شد انقدر نوشتم و چرا از غرب رفتم به شرق اما شما به بزرگیِ خودتون ببخشید

آهااااااااا راستی مهبانُ یادتونه؟ اومد یه روز سورپرایزی منو برد  پیاده روی؟ 30ام عروسیش بود چقد زود گذشتالان یادش افتادم بغض کردمان شاءالله خوشبخت بشه دخترِ مهربون

خُب، دیگه چخبر

حماســه ای که آفریدم!!

ثمین قناد می شود ✯◡✯

✫ستاره هایِ رویِ زمیــن✫

خیلی ,بیرون ,الان ,های ,ازین ,شدم ,به این ,و به ,و با ,داشته باشم ,من خیلی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها