پنج دقیقه نمیشه که رسیدم خونهرفتم یه فرم از دانشگاهُ پر کردم و سریع رسیدم به وظیفه ای که بهم محول شده بودخریدِ کدو حلوایی!!
چشم چرخوندم بینِ مغازهها تا بالاخره یکی پیدا کردم که بینِ میوه و صیفیجاتش کدوهم بود. صاحب مغازه یه پیرمرد بود اما شاگردش یه پسره حدوداً سی ساله بود که همون ابتدا من اصلاً از نگاهش خوشم نیومد گفتم یه کدو لطف میکنید؟ اگر ممکنه متوسط باشه.
یه نیشخندِ همراهِ تمسخر زد و با لحنِ بی ادبانه گفت یعنی چی متوسط بیست کیلویی خوبه؟
منم کاملاً جدی بهش گفتم: آقا مگه من با شما شوخی دارم؟ البته یه نمه عصبانیم شدمااخمم کردم >_<
سریع رد شدم و رفتم حدوداً صد متر جلوتر یه مغازه دیگه بودانقدررر قشنگ برخورد کرد که چندبار خواستم ازین مشتری مداریِ خوبش ازش تشکر کنم!! از امروزم تصمیم گرفتم همیشه از همین آقاهه کدو بخرم ^_^
صبحی که ممکن بود با بی شخصیتیِ یکی کدرُ بد باشه، یه نفر دیگه با انرژی مثبش رنگیش کرد. امروز کاملاً تاثیرِ کلام و نگاهُ در دو بُعدِ منفی و مثبت درک کردم
داستانِ راجبِ کدو بود اما آموزنده :)
چقدر امروز هوا خوووووووب بودخنک سرد نه هاخنکی که ریهاتُ پر میکنه از اکسیژنِ خوشمزه❤ منم استفاده کردم و تا خونه رویِ برگای زردُ نارنجی قدم زدم و حض بردم ازین همه زیبایی.خدایا شکرت یه ,کدو ,بینِ ,رسیدم ,گفتم ,لحنِ ,باشه یه ,یه نیشخندِ ,متوسط باشه ,ممکنه متوسط ,اگر ممکنه
درباره این سایت